امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

دنیای امیر محمد

12 فروردین

سلام امیرمحمد مامانی 12 فروردین سال 94 دایی رضا (دایی مامانی)  به گل افشان دعوتمون کردن. من و شما مجبور شدیم همراه مامان جونی بریم آخه ماشین باری باباحسین خراب بود و بابایی مجبور شدن یزد بمونن  اونجا هوا یه کم سرد بود اما خیلی خوش گذشت. جای باباحسین هم خیلی خالی بود....     ...
13 فروردين 1394

سال 1394

سلام گل پسر مامان ساعت 2 و 15 دقیقه و 11 ثانیه بامداد روز شنیه سال تحویل شد . لحظه خیلی زیبایی بود چون اولین سالی بود که سه تایی کنار هم بودیم و خدا را از این بابت شکرگذارم. تیپ عیدت امیر محمد و بابایی کنار سفره هفت سین خونمون امیر محمد کنار سفره هفت سین مادرجون ...
3 فروردين 1394

واکسن چهارماهگی

سلام امیر محمدم دیروز صبح رفتیم درمانگاه و واکسن 4 ماهگیت را با چند روز تاخیر زدیم.خیلی گریه کردی بعدش از شدت گریه خوابت برد . اما وقتی بیدار شدی ناله میکردی الهی مامان فدات بشه خیلی درد داشتی و ازشب تا صبح فقط 2 ساعت خوابیدی. ...
10 اسفند 1393

اولین بارش برف زمستان

سلام عزیز مامانی امروز 4 اسفند ماهه و مصادف با 4 ماهگی شما. خدا رو شکر از دیشب تا حالا برف داره میاد و این اولین برفیه که امسال شروع به باریدن کرده. امروز باید واکسن چهار ماهگیتو بزنم اما چون برف میاد میترسم سرما بخوری چون هنوز تازه سرماخوردگیت خوب شده. دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند حیاط خونمون ...
4 اسفند 1393

....

سلام پسلم همراه زن عمو زهرا و عمه فهیمه به کاموا فروشی رفتیم و یه چند تا کاموای خشکل خریدم. فعلا موفق شدم یکیشو به همراه زن عمو برات ببافم البته زحمت اصلی برای بافت زن عمو زهرا کشیدن ( یه بار دیگه تشکر می کنم )اما امسال برات بزرگه و انشاالله سال دیگه اندازت میشه. ...
3 اسفند 1393

100 روزگی

سلام پسمل کوچولوی مامانی صد روزگی مبارک . ایشاله صد سالگیتو جشن بگیرم. تو این مدت برا خودت مردی شدی همش دوست داری بغل بشی یا رو پات وایسی (با کمک بابایی) گاهی اوقات هم اوقون میگی . الهی مامان فدات بشه.   ...
14 بهمن 1393

ختنه ....

سلام عزیزم بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم دیروز بردیمت پیش دکتر ارجمند واسه ختنه. اول بهت قطره استامینفون دادیم و بعد نیم ساعت خانم ماما بردن تو اتاقی که ختنه میکردن . من اصلا دل نداشتم گریه تو ببینم کلید ماشین از باباحسین گرفتم و رفتم تو ماشین نشستم. کلی برات دعا خوندم .بعد یه ربع همه چیز تموم شد و پسرم واسه خودش مردی شد  اون شب ناآرومی میکردی از یه طرف قنداق شده بودی ازطرف دیگه هم ختنه. خدا رو شکر امروز صبح بهتری. ...
25 دی 1393

تولد امیررضا جون

سلام پسرمامانی دیروز تولد امیررضا جون بود(البته با کمی تاخیر) . خاله مهدیه و عمو مرتضی خیلی زحمت کشیده بودن و خیلی تدارک دیده بودن. شما هم چون عصر اصلا نخوابیده بودی اونجا همش خواب بودی.  امیررضای خاله تولد سه سالگیت مبارک ایشاله همیشه شاد و خوشحال باشی. ...
7 دی 1393