امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

دنیای امیر محمد

اندر احوالات این روزها

سلام پسرم مامانیو ببخش این چند وقت نتونستم برات بنویسم آخه مامانی درگیر پایان نامه و درس و دانشگاه است. ایشاله تا قبل اینکه شما دنیا بیا نصفی کارامو انجام داده باشم تا شما بعدا اذیت نشی. 15 مهر همراه بابایی و عمه فهیمه رفتیم آتلیه خاله مینا (دختر دایی مامانی) و عکس یادگاری بارداری گرفتیم خیلی خوب شد. 16 مهر هم تولد مامانی بود و بابایی با یه کیک خشکل منو کلی غافلگیر کرد. امیر محمدم این چند روزه همراه بابایی، مامان جونی، دایی جواد و خاله مهدیه داریم اتاقتو می چینیم تا حالا که خیلی قشنگ شده ایشاله بعد از تکمیلش عکساشو میذارم. پسر مامان خیلی دوستتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم.   ...
18 مهر 1393

هنر دست عمه منیره جون و عمه فهیمه جون

سلام امیر محمد مامان عمه منیره جون و عمه فهیمه جون خیلی هنرمندند (بر عکس مامان مریم که اصلا هنری نداره )  عمه فهیمه جون برای شما یه سرویس لحاف تشک و عمه منیره جون  لباس سرهمی دوختند خیلی قشنگ شده.امیدوارم یه روز بتونیم زحمتاشون را جبران کنیم . در ضمن ایشاله عمه فهیمه جون کمتر از یک ماه دیگه برا ما یه نی نی میارن که اسمشو میخوان بذارن فرناز جون . از همین جا قدم نو رسیده را پیشاپیش بهشون تبریک میگیم(از طرف خودم، بابایی و شما) هنر دست عمه فهیمه جون هنر دست عمه منیره جون ...
19 شهريور 1393

سوغاتی های تبرک شده از مشهد مقدس

سلام نفس مامانی و بابایی عمو حمید(زن عموزهرا)، عمو علی (زن عمو حمیده)، عمه منیره(عمو محمدآقا)، عمه فریده (عمو آقا رضا) به مشهد و شمال رفتند.من و عمه فهیمه و مادر جون همراشون نرفتیم آخه مادر جون که مریض شده بودند (خدا رو شکر الان بهترن و ایشاله همیشه سالم باشن) و من و عمه فهیمه که نی نی تو شکم داشتیم. خلاصه تقریبا بعد از ده روز با کلی سوغاتی های خشکل برگشتند. از همین جا دوباره ازشون تشکر میکنم. مامانی الان تفریبا دارم وارد ماه هشت میشم ایشاله امام رضا کمک کنن و این دو ماه باقیمانده به خیر و خوبی تموم بشه و خواست خدا این باشه که یه پسر سالم و صالح بهم بدن.   ...
8 شهريور 1393

تولد بابایی

سلام گلم امروز یکم شهریوره و مصادفه با تولد بهترین همسر دنیا و بهترین بابای دنیا . امسال چهارمین سالیه که تولد بابایی را جشن میگیریم اما یه فرقی که داره اینه که شما تو دل منی و از این بابت خدا را شکر میکنم. همراه خاله مهدیه رفتم بیرون و یه کفش و شلوار خریدم و از طرف خودم و شما به بابایی هدیه دادم. تمام دارایی من قلبی است که در سینه دارم و برای تو می تپد ، آن را به تو تقدیم میکنم تولدت مبارک ...
1 شهريور 1393

پختن آش و تولد ...

سلام پسر مامان همانطور که قبلا گفتم دایی محمد رفته سربازی برا همین مامانی همراه خاله زهرا تصمیم گرفتن براش آش پشت پا بپزند من هم از صبح زود رفتم کمکشون با اینکه خیلی خسته شدم اما خدارو شکر آش خوبی شد ایشاله دایی محمد صحیح و سالم به یزد برگرده. در ضمن تولد هانیه جون (دختر عمو علی) هم بود که از همین جا دوباره از طرف خودم و بابا حسین و شما تولدش را بهش تبریک میگم ایشاله تو زندگدیش موفق باشه و به آرزوهاش برسه     عزیز مامان خیلی دوستت دارممممممممممم دایی جواد هنگام پختن آش تولد هانیه جون ...
24 مرداد 1393

اولین سوغاتی

سلام عزیزم مامان جونی، بابایی و دایی جواد همراه خاله مهدیه و عمو مرتضی بعد ماه مبارک رمضان به شیراز و یاسوج رفتند. منم خیلی دلم میخواست همراشون برم اما چون شما تو شکمم بودی ترجیح دادم نرم. تو این مدت خیلی دلم براشون تنگ شده اما شما با تکون خوردنات حسابی جای خالیشون برام پر کردی. خلاصه بعد سه روز به یزد برگشتند و برای یکی یه دونه مامان یه کیف خشکل و یه تشک بازی آوردند و اولین سوغاتی را گرفتی. خیلی دوستت دارمممممممممممم. بوسسسسسسسسسس ...
14 مرداد 1393

اندر حکایت سربازی رفتن دایی محمد

سلام گل پسر مامان دایی محمد تصمیم کرفته بود بره سربازی و مامان جونی با هماهنگی هایی که انجام داده بودن قرار شده بود سپاه یزد بیفته اما وقتی دفترچه سربازی اومد با کمال ناباوری دیدیم آموزشی را کرمان افتاده . 20 روز کرمان رفت و برگشت. در اونجا بهش قول داده بودن که یا کرمانی یا یزد اما یه شوک دیگه وارد شد و گفتن بقیه سربازی را باید زاهدان بگذرونه. الان هم داره سربازی را زابل می گذرونه خداروشکر محل خدمتش خوبه اما راهش دوره. ایشاله این یکسال و چند ماه به خیر و خوبی تموم بشه. مامانی تو که روحت پاکه براش دعا کن که سالم برگرده . سرباز کوچولوی مامانی خیلی دوست دارمممممممممممممممممممم . ...
1 مرداد 1393

تعیین جنسیت و انتخاب اسم

عسل مامان سلام 26 خرداد بود که وقت دکترصنعتی برای تعیین جنسیت و سلامت جنین داشتم. بعد نیم ساعت انتظار نوبتم شد آقای دکتر دست، پا و استخوان لگن، چشم و.... را بهم نشون دادند و بعدش ازم پرسیدند بنظرت پسره یا دختره من گفتم فرقی نداره همین که سالمه برام کافیه. آقای دکتر گفتن شما گل پسرین بعد شما دستتاتو آوردی بالا و گذاشتی رو چشمات. بعد زنگ بابایی زدم و خبر را بهش دادم . بعد چند روز مشورت با بابایی تصمیم گرفتیم اسمتو بذاریم امیر محمد. عزیزم خیلی دوست دارمممممممممممممممم.
21 تير 1393

شنیدن صدای زندگی

سلام نفس مامان فرودین 93 به دکتر مجیبیان مراجعه کردم به دکتر گفتم میخوام صدای قلب تمام زندگیمو بشنوم دکتر گفت از طریق دستگاه امکان نداره و باید حتما سونو بشی . با 5 ساعت انتظار بالاخره نوبت سونو رسید وقتی سونو کردند صدای تیک تیک قلبت به گوشم رسید و انگار تمام دنیا را بهم دادند . عزیزم خیلی دوست دارمممممممممممممم. خدایا خدایا شکر. شکر به خاطر همه چیز . شکر به خاطر تمام لحظات زندگیم که با من بودی و هوای منو داشتی ولی من غافل.... شکر به تمام نعمت های بیکرانی که عطا کردی . شکر شکر و هزاران بار شکر...   ...
4 تير 1393